خوشبختی یعنی شیطون و شکست بدی
دیروز روز شلوغی داشتم
صبح کلاس ظهر امتحان بعد از ظهر کلاس تا غروب . شب اومدم خونه دوباره کلاس
از خستگی بدون شام خوردن خوابیدم
روز قبلش :
امتحان اخلاق داشتم تو فکرم بود تقلب کنم ! چون اگر درس می خوندم فرصتی برای انجام تکالیف کلاس هام نداشتم !
یک دفعه انگار یکی زد پشت گردنم گفت طلبه سر خودت و کلاه می زاری یا دهن شیطون شیرینی میدی ؟
به معاون حوزه پیام دادم فردا امتحانم و حضوری میدم
فرداش :
با وجود تمام خستگی های کلاس صبح که البته با شیرینی همراه بود چطور آخه یکی از استاد ها نیومده بود همون که تکلیف ش و کامل ننوشته بودم برای همین اون یکی استاد عزیز دو کلاس و تدریس کرد خیلی خوشحال شدم ولی خب ناراحتم بودم آخه کلاس اون استاد هم خیلی جذاب بود تحلیل رسانه !
سمت حوزه راه افتادم
دو تا سوال و بلد نبودم سر 20 دقیقه امتحانم و دادم و رفتم تا به کلاس بعديم برسم
سر راه یک گروه جهادی از پسر های نوجوان و دیدم که با سرگروه شون که یک سید بود داشتن می رفتن حرم ، سید درباره حرم حرف می زد چند تا امامزاده داره و اینا
دلم هوای حرم و کرد
تو صحن حضرت عبدالعظیم علیه السلام نماز ظهر و عصرم و خوندم
شب رسیدم خونه خسته خسته خوابیدم
امروز : از اون توفیق ها برام حاصل شد
برای اولین بار نماز شبم و کامل خوندم
شاید :
شاید باورتون نشه اما احساس می کنم که یک سیلی محکم به شیطون زدم و شیرینی توفیق نماز شب و نماز خوندن تو صحن حضرت عبدالعظیم علیه السلام تو قلبم احساس کردم